جدول جو
جدول جو

معنی حل حل - جستجوی لغت در جدول جو

حل حل
(حَ لِنْ حَ لِنْ)
کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حل مسکنه گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
بزرگ و رئیس قوم، دلاور، بزرگ، فربه
فرهنگ فارسی عمید
(حُ حِ)
مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم. آقا. بزرگ. سردار قوم. (غیاث). قرم. غطریف. رأس. همام. رئیس
لغت نامه دهخدا
(حَ حِ)
جمع واژۀ حلاحل. رجوع به حلاحل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ حِ)
بر وزن جلاجل، نوعی از پیاز صحرایی است. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ حِ)
حلاحل. و آن نوعی از پیاز صحرائی است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
مهتر سرور دلاور، فربه
فرهنگ لغت هوشیار